سلام بردردانه غریب زهرا

  • خانه 
  • سلام_مولا-یم 
21 بهمن 1395 توسط یااباعبدالله

​
مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می ‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد. پرسیدم: صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟ مرد پاسخ داد: این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد. دوست من حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟ مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: برای این یکی اوضاع فرق کرد…..

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: یا صاحب الزمان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

سلام بردردانه غریب زهرا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • یا صاحب الزمان
    • امام زمان
  • داستانک
  • طب اسلامی
  • سیاسی
  • حجاب
  • احادیث
  • آسمانی ها
  • مناسبت ها
  • Ashura

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس